اگر تخته ‌ای به عرض ۲۵ سانتی متر و طول ۳ متر را روی زمین می گذاشتم و می گفتم: اگر از روی آن عبور کنید ۲۰ دلار به شما میدهم، آیا این کار را می ‌کردید؟ این یک کار ساده و پولی بی دردسر است.

چه می شود اگر همان تخته را بردارم و با آن پلی بین دو ساختمان ۱۰۰طبقه بسازم؟ دیگر ۲۰ دلار برای عبور از تخته ۳ متری کافی نیست و حتی این کار غیرممکن هم بنظر می‌رسد، درست است؟ احتمالا به من نگاه می کردید و می گفتید: نه، به هیچ وجه.

با این حال اگر فرزندتان در ساختمان مقابل بود و ساختمان هم آتش گرفته بود، آیا برای نجات او، از روی تخته می گذشتید؟ فوری و بدون هیچ سوالی این کار را می‌کردید؛ چه ۲۰ دلار در میان باشد چه نباشد.

چرا بار اول که از شما خواستم که از تخته ای که در ارتفاع است، بگذرید، گفتید امکان ندارد؛ ولی بار دوم برای انجامش تردید نکردید؟ مگر ریسک ها و خطرها همان نیستند؟ پس چه چیزی تغییر کرد؟ « قدرت چرای شما»؛ دلیلتان برای خواستن انجام آن کار. فهمیدید؟ 

وقتی دلیلتان به اندازه ی کافی بزرگ باشد، تقریبا هرکاری حاضرید انجام دهید

این داستانی است که کمک می کند این مسئله را به تصویر بکشیم. بگذارید داستان را برایتان تعریف کنم:

در کوه آند، دوقبیله ی دشمن  وجود داشتند که به شکل نه چندان دوستانه و غیر صلح آمیزی باهم زندگی می کردند؛ یکی درپایین و دیگری در بالا.

بالاخره روزی رسید که بالانشین های کوه به قصد غارت به دهکده پایین کوه هجوم آوردند و یک کودک را دزدیدند؛ بعد با این کودک به محل زندگیشان برگشتند و ناپدید شدند.

ساکنان پایین کوه فهمیدند یکی از کودکانشان را از دست داده اند و در بینشان نیست؛ ولی نمی دانستند چگونه از کوه باید بالا بروند، هیچ کدام از حقه هایی که بالانشین ها به مرور زمان یاد گرفته بودند، نمی دانستند و حتی نمی دانستند آنها را در زمین های شیب دار تعقیب کنند یا بفهمند محل سکونتشان کجاست؛ ولی با این همه تفاصیل چندتا از بهترین مردانشان را گلچین کردند و برای یافتن کودک گمشده، راهی این سفر پرمخاطره شدند.

مردان جنگجوی دهکده روش های مختلف بالا رفتن را یکی بعد از دیگری امتحان کردند و بعد از چند روز تلاش شبانه روزی، بالاخره توانستند چندصدمتری را به بالای کوهستان سفر کنند؛ ولی احساس ناامیدی و درماندگی داشتند و تصمیم گرفتند به پایین کوه برگردند.

کم کم مشغول جمع کردن وسایل و لوازمشان برای برگشتن بودند که از دور مادر کودک را دیدند که سمت آنها می آید و در عین حال بچه را هم پشت خود گذاشته بود و درحال پایین آمدن از کوه بودند. اما چگونه امکان داشت؟ چه ترفندی را بکار برده بود؟

یکی از مردان با او احوال پرسی کرد و پرسید: ما از این کوه نتوانستیم بالا برویم، تو چگونه این کار را کردی؛ آن هم درحالی که ما، قدرتمندترین مردان قبیله، از انجامش عاجز بودیم؟

مادر به صورتشان دقیق شد و گفت: این بچه شما نیست! بچه ی من است.


کل «چگونگی» های زندگی انسان بی معنی خواهد بود تا وقتی «چرا» ی قوی و کافی وجود نداشته باشد. 

کل «چگونگی» های زندگی انسان بی معنی خواهد بود تا وقتی «چرا» ی قوی و کافی وجود نداشته باشد. در واقع اگر« قدرت چرا» که همان خواسته شماست کافی نباشد، تعهد و شکیبایتان به اندازه کافی بزرگ نخواهد بود و مثل خیلی از انسان های دیگر خیلی زود ناامید خواهید شد.

کسی پیروز است که همیشه دلیل موجهی برای «چرایی» اش در جهت رسیدن به بهترین شیوه «چگونگی» یک موضوع دارد.

این قضیه دائما تکرار می شود و همین، نقطه عظمت و سربلندی برای بدست آوردن یک نتیجه فوق العاده است.

اثر مرکب – دارن هاردی